دو جوان به اسم(ییلماز و زلیخا) عاشق همدیگر هستند. زلیخا خیاط است و ییلماز یک مرد فقیر است که در میکانیکی کار میکند. برادر ناتنی زلیخا با یک نفر سر خواهرش زلیخا قمار میکند و میبازد. ییلماز مجبور میشود آن مرد را بکشد. ییلماز مجبور میشود به آدانا فرار کند ولی زلیخا نیز همراه او میرود. آن ها در مزرعه‌ی یامان ها در چوکوروا (آدانا) با هویت خواهر و برادری مشغول به کار میشوند اما ییلماز را پلیس ها پیدا میکند و به زندان میبرند و حکم اعدام اورا صادر میکنند. دمیر(خان چوکوروا، رییس زلیخا و ییلماز) عاشق زلیخا میشود. دمیر که به ملاقات ییلماز میرود، ییلماز به او میگوید که خواهر و برادر نیستند و میگوید که مراقب زلیخا باشد. اما دمیر با این وجود با زلیخا ازدواج میکند. ییلماز از زندان آزاد میشود و متوجه این حادثه میشود، ییلماز و دمیر دشمنان خونی هم میشوند و …
سریال چوکوروا قسمت 251
آخرین دیدگاه‌ها